آوشآوش، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره

آوش فندق مامان و بابا

بسم الله الرحمن الرحیم

پسرم سلام امروز اولین روز شروع ثبت خاطرات دوران کودکی شماست. البته تو هنوز به دنیا نیومدی و تو دل مامانی. فکر می کنم حدودا 27 یا 28 روز دیگه تو به دنیا میای . من و بابا اشکان خیلی منتظریم و لحظه شماری می کنیم واسه به دنیا اومدنت.  می خوام یکم از خاطراتم از همون اول که فهمیدم تو دلمی تا الان که چند روز به بدنیا اومدنت مونده برات بگم. 6 روز بود که شک کرده بودم که تو اومدی تو دلم یا نه. شب بود به بابا اشکان گفتم که فکر کنم داریم مامان و بابا میشیم اونم گفت فردا  ازمایش میدیم تا مطمئن شیم. اون شب من و بابا اشکان تا صبح بیدار بودیم و همش دعا می کردیم که فردا جواب ازمایش + باشه. ساعت 8 صبح رفتیم ازمایش دادیم و قرا...
26 مرداد 1392

مریضی مامانی

سلام پسرم گل مامان الان شما 35 هفتس که تو دل مامانی روز پنج شنبه رفتم دکتر . ایشالا 16 شهریور صبح میرم بستری میشم که ساعت 11 عمل شم و شما به دنیا بیای . راستی مامانی سرما خوردگی شدید گرفته روزی 2 تا آمپول میزنم دیگه نمیتونم بشینم اینقدر سوراخ سوراخ شدم این روزای آخرم که خیلی دیر میگذره . دوست دارم زودتر به دنیا بیای ببینم چه شکلی هستی شبیه منی یا بابات خدا کنه شبیه من باشی ...
26 مرداد 1392

گوزن

پسر مامان عکس سرویس خوابت و از تو سایتش گرفتم هر وقت دوربین و بابایی خرید عکس وسایلتو میزارم برات   ...
21 مرداد 1392

2 ماهگی تا 8 ماهگی

آوش عزیزم حدودا 2 ماه بود که تو دلم بودی که حالم روز به روز بدتر میشد  این قدر حالم بد بود که بابا اشکان گفت بهتر یه مدت بری خونه مامانت تا حالت بهتر بشه. اما حالم اصلا خوب نمیشد همش خواب بودم یا اگرم بیدار بودم تهوع دست از سرم بر نمیداشت این قدر شدید بود که یک هفته مونده به سال تحویل دکتر دستور داد بستری شم . 3 روز بیمارستان بستری بودم تا این که یکم حالم بهتر شد . 14 فروردین 92 فهمیدیم که تو پسری عزیزم. 6 ماه بود که تو دلم بودی که با بابا اشکان و عمو میلان (دوست صمیمی بابایی) رفتیم تهران برای خرید سیسمونیت. خیلی روز خوبی بود این قدر من و باباییت ذوق زده بودیم کلی چیزای خوشگل واست خریدیم . اسم آوش که یک اسم ایرانی و در ز...
21 مرداد 1392
1